حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنا مهمون خونه ما

سلام عزیزم دیروز رفتیم پارک (باغ محتشم)رشت، و سرسره بازی کردی. روز خوبی بود. از امروز مامانی میره سرکار و نه ماه مرخصیش تموم شده. تو هم رسما تو مدتی که مامانی نیست پیش مایی. من، پدرجون و مادرجون نوبتی ازت پرستاری میکنیم تا مامانی بیاد. دو روز پیش رفتیم مرکز بهداشت برا قد و وزنت. وزنت هشت و نیم کیلو بود. قد:      دور سر. نسبت به هم سن و سالات قد بلندتری. خانم بهورز میگفت احتمالا جزء دخترای قدبلند باشی.
30 فروردين 1393

بازی حسنا این روزها

سلام خاله جونی این روزا عاشق بازی کردن هستی. امروز من و تو و مامانی با هم بازی کردیم. مامانی تو رو بغل میکرد و قایم میشد و من از پشت دیوار اتاق می یومدم و دالی میگفتیم. یا اینکه تو رو بالا پرت میکردیم و میگفتیم بالا،پایین و ذوق میکردی. تازگیا یاد گرفتی میری تو آشپزخونه و کابینتا رو باز میکنی. مخصوصا قسمتی که مامانی دستمالا رو توش گذاشته یکی یکی درشون میاری. عاشق پریزای خونه هستی. مخصوصا وقتی لامپ رو روشن خاموش میکنی برات جذابیت داره. کنترل تلویزیون رو  برمیداری و وقتی کانال رو خودت تغییر میدی دقت میکنی و لبخند میزنی. هیچ وقت از بازی کردن باهات خسته نمیشیم چون تو با اون خنده های شیرینت به آدم انرژی میدی.   ...
27 فروردين 1393

اولین کتاب حسنا

سلام خاله جون امروز اولین کتاب زندگیت رو برات خریدم. کتاب لمسی"لمس میکنم،حس میکنم و می گویم. کتاب جالبیه و مناسب برا سن تو هست. البته سه ماه مونده هنوز. چون مناسب گروه سنی یک تا دو ساله و تو هنوز نه ماه داری. اما چون شکل ماهی، گوسفند،گاو، خروس و ... داشت برات خریدم چون ایرن روزا ما صدای این حیوانات رو در میاریم و تو خیلی خوشت میاد. مثلا وقتی لجبازی میکنی تا میگیم قوقولی قوقو، ماما، بع بع و ... ذوق میکنی. تو این کتابم عکس این حیوانات و پارچه ای از جنس پوست بدنشون چسبونده شده. امروز که کتاب رو دادم دستت از صفحات رنگیش خوشت اومد و کتاب رو میکشیدی. مامانی فعلا کتاب رو گذاشته تو قفست. چون الان تو عاشق خوردن کتابی و هر چیزی میبینی اول باید ت...
24 فروردين 1393

حسنا و بازی در پارک

اینجا پارک قوچانه که با مامان بزرگ و عمه اینا رفته بودیم اونجا. پارک کوچیکی بود اما به تو که خیلی خوش گذشت. مخصوصا وقتی که سوار ماشین شده بودی. ...
23 فروردين 1393

حسنا عاشق ماشین سواری

تو مسیر هر موقع بمونه گیری می کردی و میرفتی پیش بابایی و با فرمون ماشین بازی میکردی. البته این عکس برا ماشین عمه است که تا از ماشین پیاده شد رفتی و با ذوق فرمون رو گرفتی. ...
23 فروردين 1393